علی عزیز دل ماعلی عزیز دل ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
زندگی شیرین مازندگی شیرین ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

♥`*•.¸علی کوچولو پسر پاییزی من ¸.•*´♥

ღ♥ اولین پست 92 با تاخیر!

  سلام عزیز دل مامان...!!فرشته کوچولوی نازم....! سلام به دوستای مهربون و با معرفتم.... 28 روز از سال جدید میگذره و اونوقت من الان باید بیام اولین پست سال 92 رو بنویسم!! قاصدک نازنینم دلم برای تو و نوشتن برات یه ذره شده.... همینطور دلم برای دوستای مهربونم تنگ شده..ممنونم که بهم سر میزدید...     دوست داشتم هر شب از اتفاقات سال جدید برات پست بذارم  و خاطراتمو ثبت کنم اما خوب نشد و حالا بعد از گذشتن چند هفته اونجور که باید و شاید ذهنم همکاری نمیکنه... واسه همین خیلی  مختصر مینویسم... سال تحویل خونه ی خودمون بودیم... مامان و خاله و دایی اینا خونه ی بابابزرگم بودن و سال ت...
28 فروردين 1392

ღ♥ آخرین پست سال 91

  سلام قاصدک نازنینم.... آخرین پست سال 91 رو در آخرین شب ِ این سال برات می نویسم...... سال 91 مثل برق و باد گذشت...... انگار همین دیروز بود که صبح زود نشستیم پای سفره ی هفت سین ِ قشنگی  که مادرم زحمت تزیینشو کشیده بودن و به همراه هدایا به عنوان اولین عیدی زندگی مشترکمون  برامون آوردن...   سال 91 پر بود از اتفاقات خوب و شیرین...و گاهی بد... اولین عید نوروز زندگی مشترک....اولین ماه رمضون و اولین سالگرد ازدواج...... خبرهای خوبی شنیدم...بیشترین خبر خوب نی نی دار شدن آشناها بود! سال 91 کلی نی نی به جمعمون اضافه شد البته بعضی هاشون به دنیا اومدن و بعضی هاشون قدمشونو سال ج...
30 اسفند 1391

ღ♥ بی تاب ِ تو ام...

   سلام به دوستای عزیزم و  قاصدک ناز و دوست داشتنی خودم   انشالله که همتون خوب و سلامت باشید   قاصدک شیرینم مامانیتو ببخش که اینقدر تنبل شده و حوصله ی  یه پست کوتاه گذاشتن هم نداره این روزا درگیر خونه تکونی بودم و زیاد وقت نداشتم.. بارها اومدم که بنویسم برات اما چون مدتی دور بودم از نوشتن ،  فکر و ذهنم همراهیم نمیکرد و   تا میومدم شروع کنم  کلمه ها از ذهنم میپریدن...     عزیز دلم این روزها بیش از گذشته من و بابایی بی تاب ِ حضورت هستیم.... و بیصبرانه منتظر روزی هستیم که روی ماه تو رو ببینیم....... سال  92 برای ما یه سال و...
24 اسفند 1391

ღ♥ اولین نوه ؛ آخرین نوه

  سـلام به قاصدک ناز و دوست داشتنی خودم...... ببخشید فرشته نازم که این روزا کمتر میام و برات مینویسم.... این مدت اتفاقای زیادی افتاد و فکر کنم کلی از خبرها رو یادم رفته باشه...   اول از همه اینکه یکی از دوستامون که از اقوام بابایی میشه (پسر ِ دختر عمه بابایی) و سال 90 عروسیشون با اختلاف ِ یک روز  زودتر از ما برگزار شد ، مامان و بابا شدن و خدا یه  فرشته کوچولوی ناز گذاشته تو دل مریم جون... انشالله وقتی بیای یکی از همبازی های تو ، همین نی نی هستش... این نی نی تو راهی اولین نوه ی دختر عمه ی بابایی هست...   پسر عـــمه ی بابایی هم با خانومش یکی دو روزی اومـــدن خـــونه ما... ...
6 اسفند 1391

ღ♥ بازی وبلاگی

سلام به قاصدکم و دوستای گل و نازم..... بالاخره ما هم به این بازی وبلاگی دعوت شدیم...مامان کوروش عزیز از شما ممنونم که دعوتم کردید... خوب....در جواب اینکه چرا ما نی نی وبلاگی شدیم؟!! همیشه دوست داشتم خاطرات زندگی مشترکمون رو جایی ثبت کنم  و همچنین از روزهای قبل از بارداری و برنامه هایی که در نظر گرفتیم بنویسم... چون با نی نی وبلاگ آشنایی نداشتم تصمیم گرفتم تو بلاگفا وبلاگی راه اندازی کنم و اونجا برای نی نی بنویسم... یه روز یکی از دوستام آدرس وبلاگش رو بهم داد... وبلاگی که با شنیدن خبر مامان شدنش برای نی نی درست کرده بود... وقتی به آدرس وب نگاهی انداختم برام تازگی داشت...
2 اسفند 1391

ღ♥ نتایج کنکور

  سلام و صد سلام به قاصدک جونم و دوستای گلم خوبید؟!انشالله که همیشه سالم و سلامت باشید...           قاصدکم دیروز نتایج کنکور فراگیر  اومد... من و بابایی هر دو قبول شدیم..... بابایی که به احتمال خیلی زیاد ثبت نام نمیکنه... اما من.....نمیدونم چه کار کنم...!!   نمیدونم برم یا نه....هنوز معلوم نیست... قاصدکم...شاید یکی از دلایلی که علی رغم علاقه ی شدیدی که به بچه داریم اما هنوز اقدام نمیکنیم ، همین درس خوندن باشه.... من هنوز تکلیفم با خودم معلوم نیست.... نمیدونم از آینده ام چی میخوام.......  نمیدونم برنامه ام چیه ! منی ک...
9 بهمن 1391

ღ♥ بابایی مهربون

  سلام به قاصدک ناز و دوست داشتنی خودم   خیلی خوشحالم...!بازم مثل همیشه با یه خبر  خوب اومدم...! یکی از دوستای مجازی ِمهربون  و گلم  " زهرا " مامان شده....!! خدای مهربون دو تا فرشته کوچولو گذاشته توی دلش تا بشن مونس و همدم مامان و باباشون! قاصدکم برای نی نی ها دعا کن.. آخه دوستم به خاطر سابقه سقطی که داشته باید عمل شه... دعا کن مشکلی براشون پیش نیاد...         دیشب از بابایی خواستم بیاد و پستی که گذاشتم رو بخونه.. "پست فرزندم..." گفتم بلند بخون دوست دارم منم بشنوم..... بابایی شروع کرد به خوندن و .... دیدم ساکت شد.... نگاهش کردم...
5 بهمن 1391

ღ♥ روزانه

  سلام به همه دوستای گلم و به قاصدک کوچولوی نازم......... حالتون خوبه؟!   چند شب پیش رفتیم خونه یکی از دوستامون.... امیر محمد هم اونجا بود...همونی که یکی دو ماه پیش توی یکی از پستام اشاره کردم که به دنیا اومده  و با دوستامون رفتیم دیدنش..... ماشالله توی این مدت  بزرگ شده بود...الان سه ماهشه... همون شب شک کردم که یکی از دوستام نی نی دار شده ازش پرسیدیم چیزی نگفت...... اما وقتی رفتیم خونه اس داد و گفت درست حدس زدید یه خبراییه....!!! وااای خیلی خوشحال شدم وقتی پیامشو خوندم...فردا صبح بهش زنگ زدم و تبریک گفتم.... گفت حدودا 25 روز پیش رفتم آزمایش و الان هفته نهم هستم....!!! ...
29 دی 1391

ღ♥ فــــرزنـــــدم ...

  فـــــــرزنــــد عــــزیـــــزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است ؛   صبور باش و درکم کن... یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم... برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن.. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم ، با تمسخر به من ننگر! وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو.. زمانی...
29 دی 1391