علی عزیز دل ماعلی عزیز دل ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
زندگی شیرین مازندگی شیرین ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

♥`*•.¸علی کوچولو پسر پاییزی من ¸.•*´♥

ღ♥ اولین پست 92 با تاخیر!

1392/1/28 10:58
748 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیز دل مامان...!!فرشته کوچولوی نازم....!قلب

سلام به دوستای مهربون و با معرفتم....ماچ

28 روز از سال جدید میگذره و اونوقت من الان باید بیام اولین پست سال 92 رو بنویسم!!خجالت

قاصدک نازنینم دلم برای تو و نوشتن برات یه ذره شده....

همینطور دلم برای دوستای مهربونم تنگ شده..ممنونم که بهم سر میزدید...لبخند

 

 دوست داشتم هر شب از اتفاقات سال جدید برات پست بذارم  و خاطراتمو ثبت کنم

اما خوب نشد و حالا بعد از گذشتن چند هفته اونجور که باید و شاید ذهنم همکاری نمیکنه...

واسه همین خیلی  مختصر مینویسم...


سال تحویل خونه ی خودمون بودیم...

مامان و خاله و دایی اینا خونه ی بابابزرگم بودن و سال تحویل دور هم بودن...

اما من و بابایی بعد از ناهار که خونه مامانم خوردیم برگشتیم خونه ، تا مامان ِ بابایی

و عمو و زن عموش  تنها نباشن و همگی برای سال تحویل کنار هم باشیم....

نمیدونم چرا همیشه موقع سال تحویل گریه ام میگیره...ناراحت

یه حس خاصی دارم....حسرت ِ سالی که گذشت...ترس از آینده ای که در راهه....

بلافاصله بعد از تحویل سال کاممون رو با تربت امام حسین (ع) متبرک کردیم...

 

اولین دعام سلامتی و ظهور آقا امام زمان بود و بعد از دعا برای همه، برای اومدن تو دعا کردم ..

 

بعدش همگی راه افتادیم سمت باغ عمه ی بابایی.....

خیلی خوش گذشت ...عموی بابایی و بچه هاشون هم بودن....

پسر عموی بابایی و خانوم انگلیسیش هم اومده بودن ایران

تا هم عیدو اینجا باشن هم برای عروسی یکی از اقوام حضور داشته باشن....

وااای واااای نی نی شون خیلی بامزه و خوردنی بود ترکیبی از بابا و مامانش

قیافه و فرم صورتش شبیه باباش بود و سفیدی پوستش

و رنگ چشم و موهاش شبیه مامانش( تو عکس رنگ چشاش مشخص نیست)

حیف که موفق نشدم اون لپای خوشمزه شو گاز گاز کنمنیشخند

اینم عکسش که بغل باباییه:

 

 

یکی دو روز بعد از عید هم عروسی دعوت بودیم

که تو باغ بود و حسسسابی هوا سرد بود و یخیدیم...ابرو 

امسال مسافرت نرفیتم....از روز پنجم من و بابایی رفتیم سر کار و سال کاری شروع شد...

عید دیدنی هم به جز خونه بابام و بابابزرگم جای خاص دیگه ای نرفتیم و 

یه شب هم عمه  و دخترعمه هامو عمو و زن عمومو بچه هاشون اومدن خونمون...

بابایی بهم قول داده توی خرداد منو ببره مسافرت....

چون قرار بود خانوادگی بریم مسافرت  دو سه روزه اما ما به خاطر کار بابایی نرفتیم...

حالا بابایی گفته  خرداد ماه که سه چهار روزی تعطیلی هست میریم سفر....نیشخند

 

خوب دیگه نفسم من فعلا برم....بازم میام و برات مینویسم........

دوست دارم.......ماچ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان فنچــــــــــی
28 فروردین 92 12:05
به به ..خانوم خانوما تشریف آوردن !

چه نی نی ملوسی

حرف نمیزنه ؟؟حالا اگه بخواد حرف زدن رو یاد بگیره کدوم زبان رو یادش میدن ؟برام سوال شد

دلم خیلی برات تنگ شده بود .دیگه طولانی مدت غیب نشی ها ونیای پست بذاری

ایشاا.. سال خوشی رو آغاز کرده باشی




♥ مامان آینده ♥ : آره عزیزم بالاخره اومدم

آره خودش از عکسش ملوس تره

هنوز حرف نمیزنه...تازه هفت ماهشه...ماشالله خیلی آرومه



باباش باهاش فارسی حرف میزنه

مامانش انگلیسی...!!!

بیچاره نی نی

حالا جالبیش اینجاست که توی یه کشوری هم زندگی میکنن که زبونش عربیه!!!


باشه عزیزم سعی میکنم فعال تر باشم و دیگه غیب نشم

مامان امیــــــرعلی ( پســـرکــــ شیطــــون)
28 فروردین 92 12:20
سلااااااااام خانوم ...
بالاخره اومدی از عید تا حالا چند بار اومدم پیشت ولی راستش برات کامنت تذاشتم آخه اصلا یادم میرفت ...
خدارو شکر که عید بهت خوش گذشته واااااااااااای چه نی نی ه ناااااااااازی با امیرعلی من دوست میشه؟؟؟؟؟

عزیزدلم مراقب خودت بااااااش ....

♥ مامان آینده ♥ : سلام دوست جون خوبی؟!!
وقتی یه مدت نیام نت ،برگشتن و نوشتن خیلی برام سخت میشه!!
آره خیلی ناز بود...نمیدونم!حالا ازش میپرسم ببینم نظرش چیه!!

مامان امیــــــرعلی ( پســـرکــــ شیطــــون)
28 فروردین 92 12:21
راستی تو پست بعدی نوشتی ی قـــراری با نی نی ت داری ...
چیه شیطـــــــــــــــــون ؟؟؟؟


♥ مامان آینده ♥ :
م(خط خطی خوانا)
28 فروردین 92 15:44
مرسی عزیزم
چه نی نی ناز و تپلی
ایشال یه خوشکلشم نصیب شما بشه


♥ مامان آینده ♥ : انشالله...!!
نرگس مامان باران
28 فروردین 92 16:58
مرسی گلم بابت رای


♥ مامان آینده ♥ :
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
28 فروردین 92 17:35
و من چقدر خوشحالم که تو این مدت شمارتو داشتم و از حالت تا حدودی جویا می شدم ...

پس آخر نرفتی ... آره؟!

عزیزم، حسابی دل تنگت بودیم ...

جات خالی بود ...

خیلی خیلی خوشحالم که اومدی ...

امیدوارم خرداد هم بری مسافرت و بهتون خوش بگذره


♥ مامان آینده ♥ : آره عزیزم خدا رو شکر که توی دنیای واقعی هم با همیم

نه دیگه نرفتیم...

انشالله...!دعا کن مسافرت خرداد لغو نشه!!
کاکل زری یا نازپری
28 فروردین 92 19:51
سلام عزیزمممممممممم کلی دلم برات تنگ بود کجایی؟ خسته نباشی با کار انشاالله سال خوبی داشته باشی و سال بعد نی نی بغل باشی خانوم


♥ مامان آینده ♥ : سلام مهربونم...!!دل به دل راه داره خانومی ممنونم عزیزم
مامان عبدالرحمن واویس
29 فروردین 92 11:26
سلام عزیزم وبتون خیلی قشنگه انشاالله خدایه نی نی خوشگل تپل مپل بهتون بده
خوشحال میشم به وب ماهم سربزنید
من لینکتون میکنم دوست داشتین لینکم کنید البته خبرشم بهم بدین


♥ مامان آینده ♥ : سلام مهربون...ممنونم که به دیدنم اومدی...چشم حتما...
شیدا
29 فروردین 92 14:18
منم موقع سال تحویل گریه میکنم
البته من کلا زیاد گریه میکنم
ولی من تا همین الان درحال استراحتم(نمونه کامل یک آدم بیکار)
ایشالا به زودی اسم وبت میشه نی نی ناز اومده ی ما


♥ مامان آینده ♥ : پس حسابی دل نازک و حساسی خانوم دکتر ...!!
چه جالب گفتی اسم وبمو...!!
راستش تا حالا فکر نکرده بودم وقتی نی نی بیاد باید اسم وبشو چی بذارم...!!!!
مامان فنچـــــــی
30 فروردین 92 11:34
بوووووووووووووووووووس


♥ مامان آینده ♥ :
مامان دانیال
1 اردیبهشت 92 17:07
سلام گل نازم ببخش اینقد دیر اومدم پیشت سال نوت مبارک این فسقله بچه ما خیلی شیطون شده نمیزاره به هیچ کاری برسم اسالگی وبتم مبارک به نظر من که زوده واسه نی نی یه کم خوش باشین ولی ایشالا که به زودی بیاد تو دلت


♥ مامان آینده ♥ : سلام مهربونم
ممنونم از حضورت عزیزم
خدا حفظش کنه براتون انشالله...
ممنونم عزیز دلم ...انشالله!!