علی عزیز دل ماعلی عزیز دل ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
زندگی شیرین مازندگی شیرین ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

♥`*•.¸علی کوچولو پسر پاییزی من ¸.•*´♥

ღ♥ خاطرات

1391/5/24 18:33
909 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 روز اولی که رسیدیم بعد از کمی استراحت با بابایی رفتیم یه گشتی زدیم اطراف خونه...

یه سر رفتیم کارفور؛ هایپر استار خیلی خیلی بزرگی که چند ساعت طول میشکید

تا یه دور کامل بزنی...در سطح شهر چندین شعبه از کارفور بود

که بزرگترینشون همونی بود که نزدیک خونه عمو بود...

 و تقریبا شده بود پاتوق من وبابایی و جایی که بدون داشتن همراه، دونفری میرفتیم...

همون روز اول توی مسیری که میرفتیم بابایی دوست قدیمیشو دید و کلی خوشحال شد...

 

 قبل از اذان مغرب برگشتیم خونه و بعد از نماز و شام داداش کوچیکه بابایی اومد دنبالمون....

عموی با معرفتی داری واقعا این مدت برامون سنگ تموم گذاشت....

رفتیم خونشون و اونجا دیداری تازه کردیم و چون شب قدر بود

زیاد اونجا نموندیم و اومدیم خونه...

 

از روز دوم کارمون شد گشت و گذار و خرید.........

روزه بودیم و هوا گرم گرم...فکر کن اواخر مرداد ماه توی اوج گرما رفتیم اونجا....!!!اوه

اما بس که شور و شوق داشتیم و هیجان،گرسنگی و تشنگی از فعالیت ما کم نمیکرد!!

زحمت رسوندن ما به اینور  و اونور و راهنمایی ها بر عهده عمو جونت بود...لبخند

هر روز صبح و عصر ما رو به گردش و مراکز خرید می برد.......

به جز روزهایی که با عمه بابایی توی دیره قرار داشتیم و با اونها میرفتیم خرید....

 

روزهای خیلی خیلی خیلی خوبی بودن....

چون ماه رمضان بود یه مزه دیگه داشت..........!!!!

شبها تا سحر بیدار بودیم . صبح زود هم بیدار میشدیم.......!

یه شب خونه آقا جون دعوت بودیم..........

یه شب یکی از پسر عمه های بابایی ما رو افطار دعوت کرد و

رفتیم رستوران که خیلی خوش گذشت...غذایی که خوردیم واقعا خوشمزه بود...خوشمزه

یه شب بعد از خرید اومدیم خونه عمه بابایی توی دیره و یه سحری خوشمزه خوردیم......

یه شب هم بعد از خرید با عمه اومدیم خونه عمو اینا و اونجا هم عمه برامون غذا از بیرون گرفت

و دور هم کنتاکی مک دونالد خوردیم..........و .. و...

 

یه شب یکی از عمه هات ما رو برد دوبی مال...

سنتر خیلی بزرگ و قشنگی بود...

یه آکواریوم که بزرگترین آکواروم جهانه پر از ماهیها و کوسه های  کوچیک و بزرگ داشت.

بیرون سنتر یه دریاچه بود که هرچند دقیقه یک بار با پخش موسیقی رقص آب داشت

که خیلی جالب و دینی و هیجان انگیز بود......

اون طرف دریاچه بزرگترین برج دنیا ، برج خلیفه دوبی بود که اونهم جالب و قشنگ بود...

 

یه روز به دعوت از یکی دیگه از عمه هات رفتیم ابوظبی...

ما رو برد به دیدن بزرگ ترین مسجد امارات و سومین مسجد بزرگ دنیا...

مسجد شیخ زاید....خیلی زیبا بود...هنرمندان بزرگی از جهان هنرهای خودشونو

در زمینه کاشکاری آینه کاری گچکاری و غیره به کار برده بودن واقعا شاهکار بود...

زیباترین قسمتش فرش دستبافش بود...

بزرگترین فرش دستباف جهان بافته شده به دستان هنرمندان ایرانیقلباونجا پهن شده بود...

 

یه روز به همراه خانوم پسر عمه بابایی رفتیم خرید....

که البته بعدا پشیمون شدیم از رفتن باهاش....!!

چون برای خرید ما رو به سنترهای خیلی گرون برد......

برای خرید لوازم آرایش به پیشنهادش رفتیم پاریس گالری....

فروشگاه خیلی بزرگی که انواع برند های معروف رو داشت......

یه چند قلم جنس خریدم که مثلا زیاد اصراف نباشه....!!

اما........!!!!!موقع حساب کردن فهمیدم چه دست گلی به آب دادم...!!

همون چند قلم جنس شده بود حدود ششصد هزار تومن...!تعجب

و بابایی هم پرداخت کرد اما من واقعا از بابایی خجالت کشیدم و شرمندش شدم.....خجالت

نمیخواستم برای لوازم آرایشی اینهمه خرج کنم اما دیگه راه برگشتی نبود.....

 

برای خرید لباس حنابندون و عبای عربی دیگه از عمه بابایی خواستیم که راهینماییمون کنه!

کت و شلوار بابایی رو هم با عمو رفتیم و از زارا خریدیم...

کم کم خریدامون تموم شدن و وقت برگشتن رسید....ما بودیم و کلی اضافه بار...!نگران

 

برای عید فطر دو روز تعطیلی اعلام کردن که باید برای گرفتن بلیط تا بعد از تعطیلات صبر میکردیم.

برای اوکی کردن بلیط برگشت خیلی دیر اقدام کردیم و با هزار خواهش و تمنا بالاخره قبول کردن..

و بعد از سیزده روز بالاخره راهی شهر و دیار خودمون شدیم در حالیکه چهار پنج روز بیشتر به

عروسیمون نمونده بود....به محض رسیدن هم درگیر تدارکات عروسی و مراسم شدیم...

 

قاصدکم این سفر ، ماه عسل من و بابایی هم بود.....

البته خیلی خیلی کوتاه و خلاصه نوشتم تا از خوندنش خسته نشی...

بابایی واقعا برام سنگ تموم گذاشت...خیلی ممنونشم......ماچ

اشالله بتونم خوبیهاشو جبران کنم........قلب

انشالله وقتی تو نی نی نازم هم اومدی یه سفر سه نفری بریم دیدن آقاجون...مژه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان نفس طلایی
24 مرداد 91 18:59
به به چه خوب که خوش گذشته انشالله همیشه به گردش ... اما برای لوازم ارایش خیلی عذاب وجدان نداشته باش برای من اینجا چند قلم جنس که خریدم همون قیمت شد ...


♥ مامان آینده ♥ : ممنونم عزیزم
آره همسری هم میگه مشکلی نیست...
اما توی اون شرایط که اینهمه خرج کردیم میتونستم
لوازم آرایش قیمت مناسب تر هم بخرم...
مامانی
24 مرداد 91 19:38
عزیزم نباید مال ازدواج و بزنی اون برای اوناییکه عقدن و تا اون تاریخ دیگه عروسی میکنن. باید اولین گزینهanniversary رو بزنی


♥ مامان آینده ♥ : ممنون عزیزم
مهسا
24 مرداد 91 20:56
عبای عربی واسه چی خریدی گلم؟


♥ مامان آینده ♥ :من تا حالا چندتا عبای عربی داشتم...
یه عبای حریر و قشنگه که روش نگین کاری شده
برای جشن ها و عروسی ها روی لباسم میپوشمش...
مهسا
24 مرداد 91 23:43
پس چرا اونو درست نکردی بزاری بالای وبت؟


♥ مامان آینده ♥ : قبلا میخواستم اونو بذارم که امتحان کردم دیدم تاریخش درست نیست و الان متوجه شدم گزینه رو اشتباهی میزدم...
الان که فعلا همین تاریخ نگار هست انشالله بعدا که تاریخ رو باید با یه چیز دیگه تنظیم کنم اونو میذارم
مامان الهه
25 مرداد 91 2:28
چه عالی چه سفر خوبی ...
یعنی پدر و مادر همسری دوبی زندگی میکنن؟
پس چرا همسری اینجاست؟
اصلا چه جوری با هم آشنا شدید؟
جواب سوالاتون رو دادم عزیزم برو خصوصی؟



ممنونم عزیزم
بله پدر همسرم اونجا هستن...
کار پدرشون اونجاست اما کار همسری اینجا
همسری پسرخاله مادرمه...
مامان حسناسادات
25 مرداد 91 2:54
همیشه به گردش عزیزم.
ان شالله همیشه خوش باشی


♥ مامان آینده ♥ :ممنون عزیز دلم...!!
مامان آینده(آرزو)
28 مرداد 91 16:42
سلام عزیزم خدا رو شکر که خوش گذشته بهتون ....واقعا خاطرات قشنگی هستن .....


♥ مامان آینده ♥ :سلام خانومی... ممنونم عزیز دلم
مامان ظریفه
30 مرداد 91 17:24
سلام وبلاگ قشنگی دارین. میشه خواهش کنم به آیلین من رای بدین تو این مسابقه برنده شه؟ http://koodakeman91.niniweblog.com/post203.php توی نظرات بگین آیلین شماره 9 زحمتی نداره یه لحظه رای بدین دیگه.... باید آدرس وبلاگ یا سایتتونو حتما بزارین تا رایتونو بپزیرن امروز آخرین فرصتشه [بوسه][بوسه][بوسه]
الهه مامان روشا جون
3 شهریور 91 0:21
چه جالب نوشتی.انقدر توضیحاتت کامل بود که انگار منم اونجا بودم.
همه خریداتم مبارکت باشه امیدوارم از تک تکشون به خوبی و خوشی استفاده کنی.
چه قدر خوب که عبا هم خریدی خیلی به در بخوره به خصوص برای کسایی که حجاب دارن.خیلی هم با مزه است همینجوری نگاه می کنی انگار نه انگار که 17 18 متر پارچه برده.


♥ مامان آینده ♥ : مرسی عزیز دلم....!
لطف داری
آره هم قشنگه هم کارایی داره...واقعا از مانتو خیلی بهتره هیچ جای آدم پیدا نمیشه....
درحالیکه واقعا زیباست...!
مامان دوقلوها(حسین_حسام)
26 بهمن 91 23:52
مامانی خیـــــــــــــــــــــــلی وب زیبایــــــــــــــــــی داری کیف کردم دوست دارم


♥ مامان آینده ♥ : ممنــــــــونم عزیزم.......!!