علی عزیز دل ماعلی عزیز دل ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
زندگی شیرین مازندگی شیرین ما، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

♥`*•.¸علی کوچولو پسر پاییزی من ¸.•*´♥

ღ♥ روزانه

1391/5/5 2:59
962 بازدید
اشتراک گذاری

شکلک های محدثه

 

سلام به نی نی ناز و خوشگلم......قلب

به این زودی 5 روز از ماه مبارک رمضان رو پشت سر گذاشتیم..

انشالله که خدا قبول کنه طاعات و عبادات همه روزه داران رو......فرشته

امروز تولد دایی جونت بود.....

دیشب من و بابایی رفتیم خونه مامان جون تا کادوی تولد دایی رو بهش بدیمقلب

خواستیم غافلگیرش کنیم...خودش اصلا یادش نبود شب تولدشهنیشخند

یه پیرهن چهارخونه آبی و یه ست اسپری و عطر ژیلت...خدا رو شکر پسندید کادوشومژه

27 سالش تموم شد...انشالله زود زود یه همسر مناسبی پیدا کنه و

بره سر خونه و زندگی خودش.....البته خودش که فعلا میگه فعلا قصد ازدواج ندارم!!!

اما من و مامان جون کم کم باید دست به کار بشیم و چند تا دختر

خوب و نجیب و خانواده دار بهش معرفی کنیم ببینیم نظرش چیه....چشمک

....

....

امشب افطاری خونه عموت دعوت بودیم.....عمه جونت هم بود......

فاطمه و سارا دختر عمه هات و حنانه و حسین بچه های عمو کلی بازی کردن

و کلی سر  و صدا راه انداختن.....!!!انشالله یه روزی هم تو بیای و بشی همبازی اونا...قلب

انشالله  ما هم یه شب دعوتشون کنیم خونمون....

اما من یه خورده از مهمون دعوت کردن می ترسم.....نگران

نمیدونم می تونم از پسش بر بیام یانه....!!!

خونه ما رفت و امد زیاده چون من و بابایی کلی دوست و آشنا داریم

که می ریم خونه های همدیگه....فامیلا هم که میان و میرن و

خدا رو شکر خوب تونستم از پس پذیرایی و مهمونداری بر بیام....

یه روز هم که عمه جون سر ظهر بی خبر اومدن و من هول هولکی ناهار درست کردم

و یک ساعته یه سفره رنگین انداختم براشون...!

اما نمیدونم چرا باز استرس دارم!نمیدونم شاید چون تعداد مهمونها بالاتر از دفعه قبله!

همیشه همینجوره توی اولین تجربه هام استرس میگیرم.......!

اما بیشترین دغدغه ام اینه که غذا چی درست کنم............نیشخند

انشالله یه شب خانواده عموت و عمه جون و عموی بابایی و مادر جونت رو دعوت کنیم

و یه شب هم مامان جون و آقا جون و خاله مریم و دایی رو........چشمک

...

...

دلم برای بابام تنگ شده.....ناراحت چند روزیه رفته اصفهان...........

راستی بهت گفته بودم که آقاجونت چقدر برای من  بی تابی میکنه؟؟!!مژه

مامانی تعریف میکنه بابا یه ریز توی خونه از تو حرف میزنه!!!

دلم برای دخترم تنگ شده!چرا دخترم نیومده خونه!!چرا امروز زنگ نزدی واسه ناهار بیان

چرا هرروز نمیاد خونه!!!چپ میره راست میره میگه دخترم دخترم!!! نیشخند

باور کن اینقدر دخترم دخترم گفته تو خونه

که صدای خاله مریم در اومده که بابا ماهم هستیم تو این خونه ها!!!  خنده

مامانم میگفت یه روز حتی سر سفره ناهار بابات داشته از تو حرف میزده و

یهو دیدم داره گریه میکنه و اشک میریزه.......ناراحت

شب عروسیم هم دستمو گرفت و کلی گریه کرد.......گریه

خیلی احساساتیه...واقعا فکر نمیکردم دوری من اینقدر براش سخت باشه!

هرچند من  چند روز یه بار میرم خونشون  اما خوب مثل خیلی از دور و وبری هام

به خودم عادت ندادم  هر روز و هرساعت خونه مامانم باشم...... 

اما همین چند روز دوری هم اندازه یه قرن میگذره........ناراحت

و بابام هر بار که زنگ میزنه بهم میگه چرا نیومدی خونه میگم خوب من دیشب اونجا بودم!!!

اما قانع نمیشه و  میگه خوب امشبم بیا.......نیشخند 

الهی قربونش برم کاش بتونم قدرشو بیشتر بدونم

کاش بتونم دختر خوبی باشم براش...

خدا سایه شو صد سال بالا سرمون نگهداره ایشالا که اینقدر مهربونه........

....

....

دیروز من و بابایی یه تجربه جدید داشتیم توی زندگیمون....

ماه رمضون مثل هرسال یه ختم قران میکنیم و هرروز یه جزء قران رو میخونیم...

دیروز من و بابایی با هم قران خوندیم....

چند صفحه رو بابایی میخوند چند صفحه رو من....قلب

البته اولش کلی خندیدیم تا وقتی راه افتادیم آخه من تا حالا

جلو بابایی با صدای بلند قران نخونده بودم و یه خورده صدام میلرزید

بعد ولی راه افتادم و بابایی گفت تا اخرش من بخونم......فرشته

خیلی خیلی خیلی حس خوبی بهم دست داد...انشالله خدا  قبول کنه....قلب 

همونجا از بابایی قول گرفتم  وقتی تو مهمون دل مامانی شدی هرروز کنارم بشینه

و با صدای بلند برات قرآن بخونه تا آرامش بگیری و فرزند با ایمانی باشی........قلب


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

فاطمه سادات
5 مرداد 91 13:43
سلام عزیزم همه باباها نسبت به دختراشون یه وابستگی عجیبی دارن...بابای منم تا یه سال اول همینجوری بود تا عادت کرد کم کم....چه کار خوبیه قران خوندنتون


♥ مامان آینده ♥ : سلام خانومی....!آره باباها خیلی دختر دوستن....!
ممنونم عزیزم...انشالله بتونیم ادامه بدیم...
مامان نفس طلایی
5 مرداد 91 15:35
سلام دوستم قبول باشه چه کار جالبی کردین برا قران خوندن ..
بابایی ها همشون مهربون و دختر دوستن ...
انشالله مهمونیت هم عالی میشه

♥ مامان آینده ♥ : سلام خانومی...!
ممنونم عزیزم آره همه باباها خوب و مهربونن انشالله که قدرشونو بیشتر بدونیم
سمی مامان امیرحسین و امیرعلی
5 مرداد 91 23:02
قبول باشه عزیزم...
چه قران خوندنجالبی اونم قبول باشه عروس خانم.
ایشالا نی نی اومد تو دلت حتما بابایی این کارو کنه که خیلی نتیجه مثبتی تو روحیش د اره
عزیز والا من از مهمون تعداد زیاد میترسم چه برسه به تو...اونم واسه افطاری


♥ مامان آینده ♥ : ممنونم مهربونم...!!
انشااااااالله عزیزم...!!! آره حتما همینطوره...
ئه پس شما هم مثل من میترسی....؟!
ساراکوچولو
5 مرداد 91 23:10
سلام ...خوبین...تازه آپ شدم سری به ما بزن...راستی نظرتوت راجب قالب وبلاگ وطراحی اش چبه نیاز به تغیر نداره...


♥ مامان آینده ♥ : سلام عزیزم...باشه حتما میام
♥●•٠·˙ღ✿عارفه♥●•٠·˙ღ✿
6 مرداد 91 15:11
مرسی گلم
2شنبه بیبی چک میذارم


♥ مامان آینده ♥ : وااای جدی میگی؟!؟!؟چه خوووووب....!انشالله که مثبته!!!
فاطمه سادات
6 مرداد 91 17:30
مرسی از تعریفت عزیزم انشاله زودتر برید....من عاشق شمالم


♥ مامان آینده ♥ : انشالله...!خیلی دلم واسه شمال و دریاش تنگ شده!
مامان اینده ( فرزند صالح)
6 مرداد 91 17:52
سلام از اشنایی با وبتون خیلی خوشحال شدم ممنون میشم اگه به وبم سر بزنین و کمکم کنید تا بتونیم در راستای فرهنگ اسلامی و تربیت قرانی گامی برداریم


♥ مامان آینده ♥ : سلام....ممنونم عزیزم...
من هم خوشحال شدم از حضورتون مامان آینده عزیز
انشالله...حتما بهتون سر میزنم....
مامان آینده(آرزو)
8 مرداد 91 0:36
سلام عزیزممممممممممم

ممنون که میای و بهم سر میزنی ..دوست خوبم... تولد داداشت مبارک انشاا... یه همسر گل براش پیدا بشه ....قران خوندنتم عالیه منم هنوز جلو همسری نخوندم روم نمیشه ....ولی بلاخره یه روز میخونم ....انشاا... نی نی میاد و یه نی نی با ایمان تربیت میکنی عزیزم انشاا...

سلام آرزو جون....!!!
خواهش میکنم گلم مرسی عزیز دلم لطف داری!!!انشاااالله!
انشالله شما هم این برنامه رو توی خونه اجرا کنید خیلی خوبه...
به امید خدا...انشالله خدا به همه ما کمک کنه پدر و مادرای خوبی باشیم
و فرزندان صالحی تربیت کنیم
بهـــــــــــــار
8 مرداد 91 7:22
سلام گلم خوبی؟ ممنون از احوال پرسیت وای راست میگی من هزار بار مهمونی دادم اما هنوز که هنوزه برا مهمونی دادن استرس دارم نمیدونم چرا باور کن مهمونی بالای 30 نفر هم دادم اما خیلی برام سخته


♥ مامان آینده ♥ : سلام بهار مهربونم...!
خواهش میکنم عزیزم کلا مهمونی دادن و مهمونداری خیلی استرس داره!!!!
مامان مریم
8 مرداد 91 11:00
سلام عزیزم
روزه هات قبول باشه ایشالله
برای منم دعا کن

واما مهمونی :یک بار که دعوت شون کنی وجمعیت زیاد باشه ترست می ریزه ...نگران نباش

تولد داداشیت هم مبارک ایشالله یه عروس خیلیییییییییییییییی خوب گیرتون بیاد

وقتی ق رآن میخونی منو نی نی رو هم دعا کن


♥ مامان آینده ♥ : سلام خانوم خانوما....!!!ممنونم عزیز دلم محتاجیم به دعا خانومی...

انشالله که همینطور باشه و به خوبی بتونم از پسش بربیام!

ممنونم عزیز بابت تبریک....انشالله!

حتما عزیزم...!دعا میکنم نی نی تو به سلامتی دنیا بیاری
الهه مامان روشا جون
8 مرداد 91 23:53
عزیزم ایشالا خدا پدر عزیزت رو واست حفظ کنه.معمولا پدرا خیلی با دخترا جورن.
تولد برادرت هم مبارک باشه.


♥ مامان آینده ♥ : انشالله عزیزم ممنونم مهربون از لطفت
مهسا
9 مرداد 91 1:49
آخی عزیزمممم. ایشالا سال دیگه این موقع نی نی داشته باشی و با هم مهمونارو پذیرایی کنید


♥ مامان آینده ♥ : مرسی گلم....!!!!
واااای اما مهمونداری با وجود یه نی نی کوچولو خیلی سخته....!!!!!
مامان ریحانه
9 مرداد 91 2:39
سلام عزیزم. نمیدونم چرا با خوندن این مطلبت ناخود اگاه اشک تو چشام جمع شد و گریه کردم. شاید چون دلم واسه بابام تنگ شد.اخه من نمیتونم همیشه ببینمشون چون دور از هم زندگی میکنیم. خیلی زیبا نوشته بودی. تجربه جدیدتون هم عالی بود. خوش به سعادتتون. التماس دعا


♥ مامان آینده ♥ : سلام مهربونم
وااای ببخش گلم اگه با خوندن مطلبم ناراحت شدی
خودم هم اون قسمت رو که مینوشتم گریه ام گرفت
واقعا دوری از خانواده سخته........
انشالله شرایط جور بشه و به زودی ببینیشون
ممنونم عزیز دلم....محتاجیم به دعا