ღ♥ تولد خاله جون ♥ღ
سلام به نی نی ِ نازم...!
جات خالی مامانی...!دیروز رفتیم خونه مامان جون...
دیروز جمعه بود اما بابایی کار داشت و صبح زود بیدار شد و ساعت 12 ظهر برگشت خونه..
یه کم پای نت نشست و چون خسته اش بود رفت تو اتاق دراز بکشه...
که کم کم چشاش گرم شد و خوابش برد...!
ناهار هم خونه ی مامان جون دعوت بودیم و کم کم داشت دیر میشد
که بابایی گفت خودت برو من یه کم استراحت میکنم و بعدش با دوستم میریم نمازجمعه
و از اونطرف میام اونجا...
منم ماشینو برداشتم و خودم رفتم خونه ی مامان جون.....
ساعت 3 شد و از بابایی خبری نشد...!!!
زنگ زدم گوشیشو جواب نداد...!!
حدسم درست بود مامانی...!!بابایی هنوز خواب بود و با صدای زنگ تلفن خونه بیدار شد!!
چون بابایی وسیله نداشت من و خاله جون رفتیم دنبالش و آوردیمش...!
تا شب هم اونجا بودیم..کاش تو هم بودی کنارمون جوجوی من......
دیروز ، 15 اردیبهشت ، تولد خاله مریم بود...
انگار همین دیروز بود که خواهر خوشگلم به دنیا اومد...
کلاس پنجم بودم ...از مدرسه اومده بودم خونه که بهم خبر دادن
مامانت یه آبجی کوچولوی ناز آورده واست!
به این زودی ده سال گشت و مریم گلی وارد یازدهمین بهار زندگیش شد...
قربونت برم خواهر عزیزم خیلی دوستت دارم...
انشالله توی تمام مراحل زندگیت موفق باشی گل ناز ِ مریمم...