ღ♥ رویایی شیرین
سلام به دوستای دوست داشتنی و مهربونم و سلام به قاصدک نازم...!!!
اربعین حسینی رو تسلیت میگم و التماس دعا دارم....
همین الان فهمیدم دوست خوبم وبلاگ کاکل زری یا نازپری مامان شده............!!!!!
خدا رو شکر دوستامون یکی یکی دارن مامان میشن و منم خاله...!!
نی نی خوشگلم با اینکه فعلا هیچ تصمیمی برای دعوت کردنت نداریم و
فعلا قصد نداریم اقدام کنیم اما با این حال نمیدونم چرا هرماه منتظر اومدنت هستم....!!!
این بار دلم میگفت اومدی تو دلم نمیدونم چرا همچین حسی داشتم...!!
شاید چون یکی دو نفر از اقوام خواب دیده بودن که نی نی دارم !
بی حوصلگی و خواب الویی هم منو تو داشتن این حس قوی تر میکرد...!!
اتفاقا یکی دوبار که رفته بودم سر یخچال دلم هوس ترشی کرده بود!
اون لحظه کلی به خودم خندیدم شده بودم مثل این زنای حامله که ویار دارن
تو فیلما نشون میده با ولع ظرف ترشی و دست میگیرن میخورن!!!
و همینطور که گفتم برخلاف اینکه میدونستم تصمیمی برای اومدنت نداشتیم
اما با خودم میگفتم شاید خدا موقعیت رو مناسب دیده و خواسته ما رو غافلگیر کنه!!
البته میدونستم احتمالش خیلی ضعیفه اما هر ماه از اینکه حس کنم شاید اومده باشی
توی دلم لذت میبرم و دوست دارم منتظرت باشم...!!
خلاصه هی خودمونو گول میزدیم که مامان آینده تو هم مامان شدی !!!
ولی زهی خیال باطل!!! اینا همش یه رویا و خیال شیرین بود که البته کلی لذت بردم!
یکی دو روز پیش محل کار ِ بابایی من تنها بودم و مشتری اومد
برای برداشتن چیزی رفتم رو چارپایه و چارپایه از زیر پام در رفت و محکم خوردم زمین
همون لحظه با خودم گفتم اگه نی نی ای هم در کار بود الان ناکار شده بود!!
قبلا ها همیشه از خدا میخواستم که ما رو عفو کنه از بارداری ناخواسته
چون قبل از دعوت کردنت کلی برنامه داریم از کتاب خوندن بگیر تا نماز و روزه و دعا و....
و دوست نداشتم بارداری غافلگیرانه ای داشته باشم ...
اما این اواخر نظرم تغییر کرده....
البته هنوزم میخوام بارداریم با برنامه ریزی باشه
اما خودم رو اماده کردم که اگر روزی غافلگیر شدم و در کمال ناباوری و
بدون انتظار مامان شده باشم خوشحال باشم
حس شیرینیه که خدا بی خبر یه هدیه کوچولوی ناز تو دلت بذاره و غافلگیرت کنه...!!
به هر حال راضیم به رضای خدا و از خودش میخوام هرزمانی رو که مناسب دید
و ما رو لایق پدر و مادر شدن دید فرشته مونو بذاره تو دامنمون...
فرشته ای که انشاله سرباز آقا امام زمان(عج) باشه و مایه افتخار پدر و مادرش...
سرباز کوچولو یه سری وسایل خریدم برات بیا ادامه مطلب تا
عکس اونا و مابقی عکسارو ببینی عزیز دلم
ظرف غذاخوریه که روی میز فیکس میشه تا شما خوشگلم ظرف غذاتو واژگون نکنی
و یه جغجغه گردون که میشه باهاش تن نازتو ماساژ بدم...
این هم دو مدل دیگه قاشق چنگال.....
پستونک غذاخوری و دندونگیر و آویز موزیکال
چند تا حوله کوچولو و دماسنج حمام...
دو سایز لیوان آبخوری ضد چکه و شیشه شیر
این هم مسواک عروسکی...
استندش رو آورده بودیم واسه فروش دوسش دارم یکی واسه شما برداشتم....
عادت کردیم هرروز عصر سر کار چایی بخوریم یه روز من چای رو حاضر میکنم یه روز بابایی
اما نمیدونم چرا چایی که بابایی حاضر میکنه خوشمزه تر میشه!!!
خلاصه گاهی اوقات یه فنجون چای هم میبریم واسه همسایه بابایی..
دوست بابایی کنار فروشگاه ما مغازه تزییناتی و کادویی داره...
یه روز وقتی فنجون چای رو واسمون آورد این دو تا مجسمه بامزه رو هم بهمون هدیه داد واسه تشکر..
راستی عزیزم از شب یلدا بگم برات...
پارسال اولین سالی بود که من و بابایی کنار هم بودیم...
همه فامیل اومدن خونه ما و شب خوبی بود...
امسال خاله ام همه رو دعوت کرد خونشون...
بابایی خسته بود و گفت من نمیام....منم دلم نیومد بابایی رو تنها بذارم و باهاش اومدم خونه...
و با همون میوه ها و تنقلاتی که تو خونه داشتیم یه سفره کوچولو انداختم و به مادرجون هم
گفتیم اومد بالا پیشمون و سه تایی یلدا رو جشن گرفتیم...
اینم عکس سفره یلدای ما که خیلی ساده بود و سریع چیدمش...
شمعی هم که اون وسطه همون جوجه ایه که آخر پاییز میشمارن...