ღ♥ خبرای خوب...!!!
سلام به دوستای گلم و ســــــــــلام به قاصدک نازم....!!حالتون خوبه؟!
قاصدکم دختر عمه ام همونی که پستای قبلی بهش اشاره کردم
که میخواد نی نی شو دعوت کنه....الان بارداره خیلی خوشحالم.............!!!!
اولین آزمایشش مثبت ضعیف نشون داد
ولی با آزمایش های بعدی از وجود نی نی اش مطمئن شد
و علی رغم میلش که نمیخواست تا سه ماهگی کسی متوجه بشه،
همه فهمیدن و کلی خوشحال شدن...!
با شوهرش پسر عمو دخترعمو هستن و قبل از اقدامشون کلی آزمایش دادن
و حالا هفته دوازدهم هم باید بره پیش دکتر تا مطمئن بشه نی نی هیچ مشکلی نداره....
چند روز بعد از شنیدن این خبر و فردای روزی که مامان جون از کربلا اومد
خبر حاملگی زن داییم رو شنیدیم که اونم بی نهایت خوشحالم کرد.....!!
چون چند مدتی بود که اقدام میکردن و نتیجه نمیگرفتن و مدتی دارو مصرف کردن...
این بچه دومشونه و خوشحالم از اینکه دختر دایی نازم وقتی میره کلاس اول
یه خواهر یا برادر کوچولو داره!
توی همین ایام خبر بارداری یکی دو نفر دیگه از اقوام دور رو هم شنیدم...
پشت سرش هم خبر نی نی دار شدن چند نفر از دوستای عزیز وبلاگیم!!!
خدا رو شکر که خبرای خوب شنیدم توی این مدت....!خیلی خوشحال شدم...!
وقتی آشناها و اقوام خبر حاملگی دختر عمه و زندایی
رو شنیدن هرجا منو میدیدن میگفتن انشالله بعدی تو باشی
و کلی تشویقم میکردن که منم نی نی مو دعوت کنم...!!
تا چند روز منم تو فکرت بودم و خیلی دلم میخواست تو هم بیای
اما هنوز زوده و وقت مناسب برای دعوت کردنت نرسیده نازگلم...
راستی عمو کوچیکه ات اومده ایران و چند روزی دور هم بودیم
الان هم واسه یکی دو هفته رفته مسافرت و دوباره برمیگرده و بعد دو سه روز از ایران میره....
زحمت کشیده بودن و واسمون سوغاتی آورده بودن
عکسشو با عکسای سوغاتی مامانجون گذاشتم ادامه مطلب..
جمعه هفته پیش با اینکه حتی یک کلمه هم نخونده بودم رفتم کنکور فراگیر دادم
رشته مترجمی زبان....نمیدونم قبول می شم یا نه و نمیدونم اگه قبول شدم برم یا نه........!
بابایی هم با من امتحان داد البته رشته تاریخ.......
دیشب دو تا از دوستای بابایی و خانوماشون اومدن خونمون...
خوب بود خوش گذشت و جای شما فرشته ها خالی بود....!!!
هیچ کدوم از دوستای نزدیکمون نی نی ندارن...!!!
دیشب به دوستام مهلت دادم تا قبل عید نوروز خبر خاله شدنم رو بهم بدن...!!!
دیگه بهانه ای ندارن همین روزاست که درسشون تموم شه هم سنشون مناسبه
هم مدت زیادی از ازدواجشون گذشته...!!
هروقت میبینمشون بهشون اولتیماتوم میدم ولی کو گوش شنوا.......!!!
خوب عزیزم حالا بیا ادامه مطلب...............
اینها سوغاتی های مامان جون هستن که زحمت کشیدن از کربلا واسمون آوردن :
ساعت و انگشتر نقره ( درّ نجف )
یه بلوز قلاب بافی واسه مامانی
این هم واسه بابایی به اضافه یه جوراب گرم و نرم حوله ای
که تو زمستون پاهای بابایی که همیشه یخه گرم شه که البته عکسشو دیگه نگرفتم...
این هم کفش مامانی و یه شال عربی نگین کاری شده
یه لیوان بزرگ و قندون قشنگ کربلا که خیلی دوسش دارم و یه ست کفگیر تفلون که
ازشون استفاده کردم و نشد عکسشو بگیرم
پرچم یا حسین که بابایی ایام محرم بزنه سردر مغازه...و مهر کربلا....
و یه مقدار خورد و ریز دیگه که نشد ازشون عکس بگیرم...
یه لباس علی اصغر هم آورده بودن برای شما نی نی نازم که هروقت اومدی ازشون استفاده کنی...
تربت کربلا رو هم برات گذاشتم کنار که وقتی به دنیا اومدی کامتو با تربت امام حسین باز کنم...
این هم سوغاتی عمو کوچیکه :