ღ♥ دو فرشته زمینی شدن
سلام فرشته کوچولوی نازنینم...
خوبی مامانی؟!!
دلم برات یه عالمه تنگ شده...!!!
این روزها نوشتن توی وبلاگت برام شده سخت ترین کار دنیا....!!!
و فکر کردن به تو و نقشه کشیدن برای آینده شده شیرین ترین کار دنیا...!!
عزیز مامان توی این مدتی که ننوشتم برات
دو تا از فرشته های نازی که منتظرشون بودیم به دنیا اومدن....
دهم تیر ماه پسر دایی ناز و کوچولوم به دنیا اومد...آقا طاها....
و بیست و دوم تیر هم نی نی ِ دختر عمه ام به دنیا اومد...سحر خانوم
هردوشون با عمل سزارین و نی نی هردوشون هم خــیـلی ریز و فسقلی بودن...!
دختر عمه ام همبازی بچگی هامه...باهم بزرگ شدیم و همه جا با هم بودیم...
شبی که فرداش عمل داشت یه حس خاص داشتم...!!
باورم نمیشد همبازی بچگیم...همونی که همیشه باهاش خاله بازی میکردم
و عروسک بغلش بود نقش مامانو بازی میکرد، داره مامان میشه و
تا چند ساعته دیگه بچه ی خودشو بغل میکنه....!!!
وقتی از اتاق عمل آوردنش توی بخش و برای اولین بار صورت دخترشو گذاشتن
کنار صورتش و توی همون حال نیمه بیهوشی نگاش میکرد و زیر لب میگفت خدا رو شکر
بغضم گرفت،چشام پر از اشک شدن و کلی فشار آوردم به خودم که نذارم اشکام سرازیر شه...
به نظرم قشنگ ترین لحظه دنیا بود....
این روزها حس عجیبی دارم...
درست مثل زمانی که قرار بود تا چند وقت دیگه ازدواج کنم...
هم دوست داشتم زودتر ازدواج کنم و به عشقم برسم و برم سر خونه زندگیم
و هم از طرفی دوست نداشتم از خانواده ام جدا شم و
میترسیدم نتونم از پس مسئولیت یه زندگی بربیآم...
یعنی هم یه جورایی دوست داشتم هرچه زودتر به تاریخ عروسی نزدیک تر بشیم
هم یه جورایی داشتم ازش فرار میکردم و نمیخواستم از راه برسه...!!
حالا ماه رمضون امسال منو یاد اون دوران انداخت...!!
قاصدکم قرارمون رو که یادته؟!!!
حالا از طرفی دوست دارم هرچه زودتر روزها بگذرن و ماه رمضون تموم بشه...
هم نمیخوام تموم شه چون میترسم..............
اما....توکل به خدا..........
دوستت دارم قاصدکم....