علی عزیز دل ماعلی عزیز دل ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
زندگی شیرین مازندگی شیرین ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

♥`*•.¸علی کوچولو پسر پاییزی من ¸.•*´♥

ღ♥ فرزند پر خیر و برکت ما

  سلام فرشته نازنینم......!!!   سلام به قاصدک مهربونم....!!   قاصدکی که هنوز نیومده پیشمون اما برکاتش زودتر از خودش رسیده...!!   آره قاصدکم ...!!برکت....!! اون هم از نوع معنویش....!!!   ازت ممنونم که ما رو به خدا نزدیک تر کردی....!!   ازت ممنونم که حس و حال معنوی و روحانی خونمون رو بیشتر کردی....!!!   به خاطر ِ اومدن ِ تو....به خاطر ِ فراهم کردن موقعیتی خوب و مناسب....   برای پیدا کردن لیاقتِ پدر و مادر شدن....برای ِ حضور ِ هرچه زودتر ِ تو....   برنامه هایی رو روزانه انجام میدیم  که حسّ خیلی خوبی به ...
28 ارديبهشت 1392

ღ♥ خدای مهربون...

        سلام خوشگلم..... از بچگی یادمه که میگفتن هروقت خواستید با خدا حرف بزنید نماز بخونید و هر وقت خواستید خدا با شما حرف بزنه قرآن بخونید.... و هر بار که من و بابایی  نیاز داربم خدا باهامون حرف بزنه  و میریم سراغ قران ، چه زیبا و دلنشین  خدای مهربونمون باهامون صحبت میکنه...! بارها شده دلتنگ بودیم؛برای کاری مردد بودیم؛ احتیاج به راهنمایی یا دلگرمی و انگیزه داشتیم  و  قرآن رو باز کردیم تا خدا باهامون حرف بزنه.... بیشتر وقتها اینکارو بابایی انجام میده...   قاصدکم بابای مهربونت ، دل ِ پاک و نیت ِ صافی داره....! هر بار که قرآن ر...
3 ارديبهشت 1392

ღ♥ یک سال با نی نی وبلاگ...بدون ِ نی نی

    تولد تولد تولدت مبارک...........!!!     قاصدکم عشقم نفسم..... تولد یک سالگی وبت مبارک....!!!     ا نگار همین دیروز بود...وضو گرفتم و اومدم نی نی وبلاگ و این خونه رو برای تو ساختم...   البته با مشورت بابایی،اسم وبلاگ و آدرس وبلاگ و جزئیاتشو منو بابایی با هم انتخاب کردیم   اینجا رو ساختیم برات تا بدونی حتی قبل از نبودنت دل من و بابایی برات می تپه...   قاصدکم برای من شمارش معکوس شروع شده...   چند ماه دیگه بیشتر نمونده تا قرارمون....امیدوارم زود بیای پیش مامان و بابا...   ...
28 فروردين 1392

ღ♥ اولین پست 92 با تاخیر!

  سلام عزیز دل مامان...!!فرشته کوچولوی نازم....! سلام به دوستای مهربون و با معرفتم.... 28 روز از سال جدید میگذره و اونوقت من الان باید بیام اولین پست سال 92 رو بنویسم!! قاصدک نازنینم دلم برای تو و نوشتن برات یه ذره شده.... همینطور دلم برای دوستای مهربونم تنگ شده..ممنونم که بهم سر میزدید...     دوست داشتم هر شب از اتفاقات سال جدید برات پست بذارم  و خاطراتمو ثبت کنم اما خوب نشد و حالا بعد از گذشتن چند هفته اونجور که باید و شاید ذهنم همکاری نمیکنه... واسه همین خیلی  مختصر مینویسم... سال تحویل خونه ی خودمون بودیم... مامان و خاله و دایی اینا خونه ی بابابزرگم بودن و سال ت...
28 فروردين 1392

ღ♥ آخرین پست سال 91

  سلام قاصدک نازنینم.... آخرین پست سال 91 رو در آخرین شب ِ این سال برات می نویسم...... سال 91 مثل برق و باد گذشت...... انگار همین دیروز بود که صبح زود نشستیم پای سفره ی هفت سین ِ قشنگی  که مادرم زحمت تزیینشو کشیده بودن و به همراه هدایا به عنوان اولین عیدی زندگی مشترکمون  برامون آوردن...   سال 91 پر بود از اتفاقات خوب و شیرین...و گاهی بد... اولین عید نوروز زندگی مشترک....اولین ماه رمضون و اولین سالگرد ازدواج...... خبرهای خوبی شنیدم...بیشترین خبر خوب نی نی دار شدن آشناها بود! سال 91 کلی نی نی به جمعمون اضافه شد البته بعضی هاشون به دنیا اومدن و بعضی هاشون قدمشونو سال ج...
30 اسفند 1391

ღ♥ بی تاب ِ تو ام...

   سلام به دوستای عزیزم و  قاصدک ناز و دوست داشتنی خودم   انشالله که همتون خوب و سلامت باشید   قاصدک شیرینم مامانیتو ببخش که اینقدر تنبل شده و حوصله ی  یه پست کوتاه گذاشتن هم نداره این روزا درگیر خونه تکونی بودم و زیاد وقت نداشتم.. بارها اومدم که بنویسم برات اما چون مدتی دور بودم از نوشتن ،  فکر و ذهنم همراهیم نمیکرد و   تا میومدم شروع کنم  کلمه ها از ذهنم میپریدن...     عزیز دلم این روزها بیش از گذشته من و بابایی بی تاب ِ حضورت هستیم.... و بیصبرانه منتظر روزی هستیم که روی ماه تو رو ببینیم....... سال  92 برای ما یه سال و...
24 اسفند 1391

ღ♥ اولین نوه ؛ آخرین نوه

  سـلام به قاصدک ناز و دوست داشتنی خودم...... ببخشید فرشته نازم که این روزا کمتر میام و برات مینویسم.... این مدت اتفاقای زیادی افتاد و فکر کنم کلی از خبرها رو یادم رفته باشه...   اول از همه اینکه یکی از دوستامون که از اقوام بابایی میشه (پسر ِ دختر عمه بابایی) و سال 90 عروسیشون با اختلاف ِ یک روز  زودتر از ما برگزار شد ، مامان و بابا شدن و خدا یه  فرشته کوچولوی ناز گذاشته تو دل مریم جون... انشالله وقتی بیای یکی از همبازی های تو ، همین نی نی هستش... این نی نی تو راهی اولین نوه ی دختر عمه ی بابایی هست...   پسر عـــمه ی بابایی هم با خانومش یکی دو روزی اومـــدن خـــونه ما... ...
6 اسفند 1391

ღ♥ بازی وبلاگی

سلام به قاصدکم و دوستای گل و نازم..... بالاخره ما هم به این بازی وبلاگی دعوت شدیم...مامان کوروش عزیز از شما ممنونم که دعوتم کردید... خوب....در جواب اینکه چرا ما نی نی وبلاگی شدیم؟!! همیشه دوست داشتم خاطرات زندگی مشترکمون رو جایی ثبت کنم  و همچنین از روزهای قبل از بارداری و برنامه هایی که در نظر گرفتیم بنویسم... چون با نی نی وبلاگ آشنایی نداشتم تصمیم گرفتم تو بلاگفا وبلاگی راه اندازی کنم و اونجا برای نی نی بنویسم... یه روز یکی از دوستام آدرس وبلاگش رو بهم داد... وبلاگی که با شنیدن خبر مامان شدنش برای نی نی درست کرده بود... وقتی به آدرس وب نگاهی انداختم برام تازگی داشت...
2 اسفند 1391